نفسی که برآید ز برون
شکرخدای می کنم هرروز
بالی که به پرواز درآمد
عشقی که پر وبال کشید
نسیمی که تو را رها کند
درمسیر آسمان پرواز کند
نگاهی که توداری ز عمق وجود
پرواز می کند درعالم سکوت
در گذر باد ببین همه چیز
بی جهت دل نبند به چند چیز
پدربزرگ موقع پرواز شکفت
در میان رنگها گفت
من نتوانم ببرم هیچ چیز
هرچه می خواهد به اوبدهیدهمه چیز. ..
نظرات شما عزیزان:

زدم فریاد خدایا این چه رسمی است رفیقان را جدا کردن هنر نیست رفیقان قلب انسانند خدایا بدون قلب چگونه می توان زیست ...؟